کد مطلب:225160 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:224

حکایت قرض طلبیدن فضل بن یحیی در محبس از زبیده ساتون و گوهر فرستادن او ورد کردن ف
در اكرام الناس از محمد بن یحیی مسطور است كه وقتی فضل بن یحیی از زندان زنی كثیره نام را نزد زبیده خاتون زوجه ی رشید فرستاد و خواستار شد كه اندك چیزی برای مخارج ضروری خود درخواست كرد ، زبیده با كثیره گفت مرا شرم همی آید كه مقدار اندكی سیم برای چنان مردی كریم باذل بفرستم كثیره گفت ای خاتون روزگار این مقدار كه طلب كرده است شاید بستاند و اگر بسیار فرستی دانم كه نستاند چه بسیار كسان خواهان شدند كه از بهر او مالها فرستند بهیچ طریق راضی نگشت و گفت در وقت رفتن مدیون منت مردمان نتوان شد .



[ صفحه 26]



زبیده به ضرورت همان مقدار قلیلی كه خواسته بود بدو فرستاد و نیز گوهری گران بها برای فضل تقدیم كرد و با كثیره گفت با فضل بگو این گوهر در میان من و تو نشانی است هر چه حاجت داری از صدقات و نفقات اعلام كن تا بفرستم و من دانم كه اگر من حق دیرینه شما را بگذارم خلیفه بهیچ وجه سخن بر روی من نگوید كثیره چون آن زر و گوهر نزد فضل رسانید فضل آن زر محقر را به خادم خود حوالت داد و گوهر را با معذرت بسیار بدست كثیره دیگر باره به زبیده اعادت داد كثیره می گوید من گوهر را نزد گوهریان بها كردم شش هزار دینار سرخ بها كردند و چون دیگر ره بدست زبیده بدادم و آن معذرتها بگفتم زبیده گفت صد هزار رحمت بر فضل باد و بر این همت او می دانم در ایام گشادگی همت وی بزرگ بود و اینك در زندان خانه و تنگی روزگار بزرگتر شده است .

و نیز كثیره گوید عورتی عصص نام در حرم هارون الرشید بود كه یكی از مادرهای او پیوسته برامكه را خدمت می كرد و چون برمكیان بر افتادند عصص بیشتر از پیش از حال ایشان تفحص می نمود و عنایتی كه با ایشان داشت كم و كسر نشد ایشان معذرت همی خواستند و می گفتند ای مادر ما و خواهر ما چنان نیفتند كه خلیفه را با تو خشم بیفتد و ازین پژوهش تو رنجش گیرد ما را چندین مپرس و از خشم او بترس .

عصص می گفت اگر هارون الرشید مرا از تیغ بگذراند این پرسش را دریغ نكنم بلكه تا زنده ام شما را ستاینده و پژوهنده و خواهنده و سپاس گذارنده ام و كجا توانم در جهان چنین دولت یابم كه یك زمان بندگان یزدان را خدمتی كنم و پاس نیكی ایشان را به نیكی بگذارم و شرط حق پروری از دست نگذارم ، برمكیان ازین گونه لطف و عنایت او شرمنده شدندی و او را بدعای نیك یاد كردندی و مردن خویشتن را بخواستندی و گفتندی بار خدایا جهان آفرینا تو خود دانی كه ما را آن توانائی نیست كه بار منت خلق كشیم .

این بنده حقیر نیز در پیشگاه خالق بی نظیر همین استدعا دارد و همین تقاضا كند كه سخت ترین احوال كشیدن بار منت كسان از ناكسان است اگر چند این ها



[ صفحه 27]



فصولی و جسارت است شرط بندگی خواستن خواست معبود حقیقی است اما چه كنم توانائی این بنده و امثال او بیش ازین نیست خداوند تاب و طاقتی كرامت فرماید كه بندگان او بهر چه او خواهد راضی و بهر چه دهد قانع شوند .